زیر آسمان



مسافر کربلا

زندگی نامه شهید (کربلایی) علیرضا کریمی
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
شخصیت علیرضا آنقدر اسطورگی دارد که نویسنده را مجبور می کند در همان ابتدای کتاب توضیح دهد قصد اسطوره سازی ندارد و قصدش صرفا معرفی شخصیت حقیقی یک شهید نوجوان دفاع مقدس است. وقتی می رفت 16 سال بیشتر نداشت. مادرش می پرسد: " کی بر می گردی؟" پاسخ می دهد: "ما مسافر کربلاییم، وقتی راه کربلا باز شود بر می گردیم." 16 سال بعد وقتی اولین کاروان رسمی کربلا اعزام شد پیکر مطهرش بازگشت.

اگر در کتاب به سن او اشاره ای نشود و قرار باشد مخاطب صرفا بر اساس حرف هایی که علیرضا می زند و اعمالی که انجام می دهد سن او را تشخیص دهد احتمالا همگی گمان می کردیم در مورد یک آدم جا افتاده 40 ساله روبرو هستیم. وقتی دختر های بی حجاب بزرگتر از خودش را با متانت و تسلط و منطق تمام امر به معروف می کند و آن ها را چادری می کند. وقتی پول توجیبی اش را پفک می خرد و به بچه های یتیم و فقیر می دهد که این کودکان توانایی خرید این چیز ها را ندارند. یا وقتی مادرش برای عروسی خواهرش برایش لباسی نو می خرد و او آنرا به نیازمندی می بخشد. این ها افسانه نیست اند؟ اسطوره نیست اند؟ زمانی که کتاب ابراهیم هادی را می خواندم چندین بار به تصویر ابراهیم روی جلد کتاب نگاه می کردم  و با خودم می گفتم ای کاش که مطالب این کتاب دروغ باشد، که اگر راست باشد وای بر ما و زندگی که امروزه در روح و جسم ما در جریان است. حال با یک کودک 16 ساله طرفم که نه با تبلت و بازی و لهو و لعب های امروزی سرگرم است و نه اصلا شبیه بچگی و بچه های ماست. او به نیت یاری امام زمانش با کلاش تک خال می زند و شبانه روز جسمش را برای ظهور آماده می کند.

یکی از زیبا ترین جلوه های شهادت او همین جمله آخر شهید به مادرش است. گویی خدا براستی اذن برات کربلا را به این شهید نوجوان داده، چرا که خیلی ها از او برات کربلا گرفته اند. در بند آخر وصیت نامه اش هم نوشته قرار ما . کربلا. ، پس هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

پ ن: عکس روی جلد کتاب را خود شهید برای یادگاری بعد از شهادت گرفته است.

طیب شاید متفاوت ترین کارِ گروه فرهنگی ابراهیم هادی باشد. از آن هایی که خیلی هایمان هیچ دیدگاهی درباره اش نداریم. طیب حاج رضایی لوتی و بزن بهادر در دهه های بیست و سی تهران، کسی که عکس رضا شاه را روی شکمش خالکوبی می کند و صاحب امتیاز اولین و بزرگترین محموله های موز در ایران می شود. در طرف مقابل شخصیت طیب خان به همراه یکی از رفقایش می شود مسئول بزرگترین دسته عزاداری جنوب تهران و صاحب نفوذ در بازار میوه و تره بار ، خیر بزرگ و جوانمردی با مرام.

در 28 مرداد 1332 علیه مصدق به خیابان می آید و در 15 خرداد 1342 عکس امام خمینی را روی علم و کتل دسته بزرگ عزاداری اش نصب می کند. در اولی لقب تاج بخش می گیرد و در دومی لقب حر زمان را از حضرت امام دریافت میکند.


مبحث اول گنگ و ناشناس بودن قسمت اعظمی از تاریخ معاصر

بحث های ی ابتدای انقلاب که روشنگر ریشه های ی شخصیت های کنونی حاضر در سپهر ی امروزه کشور را روشن می کند و اینکه قسمتی از تاریخ به جهل مرکب یا شاید هم عمد صاحبان رسانه پنهان و مغفول باقی می ماند بسیار ارزشمند است که همواره مورد کند و کاو من بوده. هر کسی که وقتی برای مطالعه تاریخ معاصر اختصاص می دهد متوجه می شود چه حجم از اطلاعات به محافل عمومی کشیده نمی شود و مردم با چه اطلاعات سطحی در حال برخورد با پدیده ها هستند ان شاء الله در سال های آتی به شرط حیات تحقیقات گسترده در مورد این قسمت از تاریخ انجام خواهم داد. هرچند کار های خوبی در حال انجام است که از جمله آن ها کار های آقای موگویی است که جای تقدیر دارد.


مبحث دوم برجستگی مبارزه طیب با تشکیلات فرقه بهاییت به دستور مراجع

عموما وقتی به تاریخچه شهدایی از این دست نگاه می کنیم گویی دست یهودیان مارونی را می بینیم که آغشته به خون است.شهید اسماعیل رضایی که به همراه  طیب حاج رضایی در روز اعدامشان باهم به جوخه آتش سپرده شدند تنها کسانی بودند که از میان ده ها نفر در آن پرونده ها به اعدام محکوم شدند. اما این دو نفر چه ویژگی به خصوصی داشتند که محکوم به اشد مجازات شدند. در بررسی زندگی این دو شهید متوجه می شویم هر دو فعالیت های گسترده ای در مبارزه با بهاییت در آن سال ها داشته اند. اسماعیل رضایی که عموما کار های فرهنگی ضد بهاییت انجام می داد مسجد صاحب امان عجل الله تعالی فرجه الشریف را در خیابان جمهوری و در مقابل مرکز بهاییان تاسیس کرد و هر ساله جشن های نیمه شعبان را به طور اخص در این خیابان اجرا می کرد. شهید طیب حاج رضایی هم به دستور آقای بروجردی مراکز تجمع و گورستان بهاییان را تخریب کرده بود و گویا بر اثر انتقام همین کار ها بود که حکم اعدام وی بر خلاف نظر قاضی پرونده و از رده های بالای سلطنتی و به نقلی از سمت شخص محمدرضا شاه صادر شد. مطالعه کتاب علاوه بر شناخت طیب خان به شناخت فضای فرهنگی آن دوره بخصوص فرهنگ لوتی گری کمک میکند.



امین را از نوروز 96 شناختم. قبل تر ها هم اسمش را شنیده بودم اما برایم مانند همه دیگر شهدایی بود که فقط یک نام و شاید گاهی عکسی بر روی یک بنر بود. شهید امین کریمی یکی از شهدای مدافع حرم آذربایجان بود، عکسش را هم زیاد دیده بودم در مراسم های مختلف.
اما هیچ کدام مانند مستند ملازمان حرم او را به من معرفی نکرد. عید بود خانه پر از مهمان بود. شبکه خبر مستند ملازمان حرم را پخش می کرد مستندی که خانم دکتر پیرانی همسر شهید رضایی نژاد و مادر آرمیتا با همسران شهدا صحبت می کرد. قسمت هجدهم بود. این داستان امین
وسط همان مجلس مهمانی که همه حواسم جلب تلوزیون شد بغض سنگینی در گلویم نشست. مستند را از نیمه دیدم. همان روز نسخه کامل آن را دانلود کردم و چندین بار تماشایش کردم.
مدت ها گذشت کارم شده بود جستجوی خاطرات امین، کلیپ های تشییع اش، چند کلیپ محدود سوریه اش و هر چیز دیگری که به امین مربوط می شد. به همین قرار چندین ماه سپری شد تا اینکه در دیدار معاونت فرهنگی قرارگاه مدافعان حرم شمال غرب صحبت هایی ابتدایی انجام شد برای انجام یک اقدام فرهنگی در خور برای این شهید. پیگیری مصاحبه های انجام شده با خانواده ی این شهید و تبدیل آن ها به یک کتاب برای معرفی شخصیت والای این شهید بزرگوار.
در همین برنامه ها بودیم که خدمت سربازی پیش آمد و پروژه تا حدودی متوقف شد اما تابستان 97 خبر آماده چاپ شدن کتاب شهید کریمی را شنیدم حسی توام با شادی و حسرت در دلم نشست اما عمیقا خوشحال بودم . اواخر مهر ماه  برای رونمایی از کتاب طائر قدسی به سالن مرکز فرهنگی اباعبدالله در قیطریه رفتم. و کتاب را در همان سفر مطالعه کردم. کتاب را به غرفه مرکز نشر آثار دفاع مقدس در نمایشگاه کتاب تبریز در هفته اول آبان رساندم.
در همه ی این روز ها حضور امین را در زندگی ام احساس کردم و با او وارد دیالوگی می شدم که رهنمای مسیرم بود. امین برایم برادری کرد. دیروز و امروزم را ساخت و میدانم که فردایم را نیز با همسفری او خواهم ساخت. دوست دارم هر روز بیشتر شبیه او شوم و همین خواسته ی من است از او

همتم بدرقه ی راهم کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم! 

طائر قدسی را بخوانید! عاشقش شوید!

کم کم شبیه یک طنز می شود تراژدی من، اعتیادم به کتاب های گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی یک بار دیگر ابراهیم دستم را گرفت و در کوچه شهدا مرا به در خانه ای دیگر برد تا قسمتی دیگر از دلم را آنجا واگذارم. "علی اکبر شیرودی" دیگر برای من یک نام نخواهد بود. برای من از این پس شیرودی یک اسطوره است. اسطوره ای که که چون کوه پشتم ایستاده و با خونش پای اعتقاداتش امضا زده و برایم دعوتنامه فرستاده است تا رهپو و داعی راهش باشم.
علی اکبر یک بار دیگر باطل بودن عقاید ماتریالیستی را به رخ من می کشد و چرخ دنده های دنیای منطقی ما آدم ها را در هم میشکند. آنجا که می گوید بالگرد کبری یک وسیله است. مهم انسان مومنیست که بالگرد را هدایت می کند. و این چنین می شود که به توانایی هایی از بالگرد دست پیدا می کند که شرکت سازنده آن نیز از آن بی اطلاع هستند.
علی اکبر اسطوره ی من است زمانی که می گوید تعهد برتر از تخصص است و انسان باید با 80 درصد ایمان کار ها را بکند و 20 درصد باقی را به تخصص و مهارتش بسپارد.
علی اکبر اسطوره ی من است آنجا که می گوید محدوده ی پروازی من همه نقشه ی جهان است اگر رهبرم فرمان دهد. خدای را سپاس گذارم که رفقایی چنین بر سر راهم قرار می دهد که همانا بنا به فرموده ی قرآن کریم اینان بهترینِ رفقا هستند.


سال ها گذشته از روز که نخستین سوال های حقیقت جویانه را در 11 سالگی و شاید قبل از آن از خودم و از اطرافیانم می پرسیدم. در دفترچه ای که همان روز ها سوال هایی که از دیگران پرسیدم و پاسخ قانع کننده ای از کسی نگرفته ام. "آیا حیوانات هم روح دارند؟ آیا آن ها هم به بهشت و جهنم می روند؟ تفاوت انسان و حیوان چیست و آیا میمون های باهوش انسانِ کودن حساب می شوند یا خیر؟ و ."
همان روز هایی که در تفاوت میان مسیر های حقیقت شروع به خواندن رساله عملیه مراجع تقلید کردم و تفاوت های آن ها را بررسی کردم. به دنبال رد پای حقیقت مسیحیت و یهودیت را نیز گشتم و در نهایت و پس از چندین سال سخت مجذوب نور خاتمیت و کمال اسلام شدم . با ذره بینی در دست در میان 73 فرقه اسلام به دنبال فرقه ی ناجیه می گشتم که باز ابدا آسان نبود و روز های پر از استرس و سختی را برایم رقم زد. از ابتدا تاریخ اسلام را شروع به خواندن کردم در مسیر حقیقت در عراق و عربستان و ترکیه و سوریه و مشهد و قم با علمای مختلفی صحبت کردم. سال ها بود که رد پای حقیقت را همه جا می دیدم و هیچ جا نمی دیدم. به نسبیت گرایی رسیده بود. جمله معروفم که "حقیقتی هست اما در این شوربای جهانی به این آسانی نمی توان آن را یافت." بر پیشانی اندیشه ام نصب کرده بودم.  پلورالیسم دینی را تجربه می کردم. همه راست می گویند و هیچ کس همه ی راست را نمی گوید.
گاهی به یک راهنما نیاز داری که از این تناقض بیرون بیایی.
و اینجاستکه چنان شد که پیرمان گفت:
شهیدان نقاط مشعشع در این صفحه ی درخشان اند که مانند ستاره ی راهنما، راه را به همه نشان می دهند. رحمت و صلوات خدا بر آنان باد.
سیّدعلی ای
۶/مهر ماه/۱۳۸۵
ابراهیم ها و تورجی زاده ها و امین ها مرا به مسیری بردند که هم منطق داشت هم شهود. حقیقت محض جلوه ها می کرد.
سرزمین حقیقت چه سرزمین زیبایی است.
با خود می پرسیدم آیا راهی که آمدم تا به این نقطه برسم پر از تغییرات یک آدم دمدمی مزاج بود یا مسیری برای تکامل یک سالک حقیقت.
هرچه باشد باید گفت که اکنون در وادی شیرینی هستم. الحمد لله لهذا جایی که امروز در آن هستم ارزش همه سختی ها و حیرانی ها را داشت. مدیون خدایمبرای جایی که در آن ایستاده ام. برای هدایایی که دریافت کرده ام برای قلبی که مطمئن شده  الحمد لله



طرح جلدش شبیه کتاب سلام بر ابراهیم بود. همین کافی بود تا با تمام علاقه شروع کنم به خواندنش نمی دانستم گروه فرهنگی ابرهیم هادی قصد دارد خوب دلمان را بچزاند. حالا من نه فقط خاطرات چند شهید که گویی خاطرات رفقا ، اساتید، برادران و عزیزان شهیدم را می خوانم.
محمد رضا تورجی مثل خیلی از شهدای دیگر جهادش را سال ها قبل از جبهه و جنگ و از میدان نفس خودشان آغاز کرده بود. برجسته ترین نکته ای که توجهم را جلب کرد اسم کتاب "یازهرا" بود. اسم مبارک حضرت بار ها در کتاب می آید . عشقی که از درون سینه ی محمد رضا می جوشد و همین نام می شود قرارگاه گردانی که بچه هایش در اوج خلوص شجاعانه نشدنی ترین عملیات ها را عملی می کنند.
شاید چند وقت پیش برایم سوال بود چگونه از ذهن ماتریالیستم خلاص شوم. بیماری بدیست که با غرقه شدن در اندیشه ها و فلسفه های مختلف آغاز می شود و با حذف خداوند از همه معادلات زندگی ات اوج می گیرد به خودت که می آیی میبینی همه کار های زندگی ات به روال مادی گرایانه می گذرد. نه اثری از برکت است نه کرامت و نه معجزه و شهود. شاید برای آدمک سکولار درونم اینگونه بودن بسیار هام ایده آل باشد. اما برای منی که این روز ها سعی می کنم جریان امور را به دست بگیرم آزار دهنده بود و بد تر اینکه به آسانی ها هم نمی توان تغییرش داد.
خواندن سری کتاب های گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی آنقدر مفید است که ذهنم اکنون بسیار آماده گشته. بس که با داستان های حوادثی رو برو بوده که در معادلات روزمره نشدنی می نمود اما در عمل با نمره خیلی خوبی هم عملی شده است.
در قسمت هایی از کتاب که در باره عملیات هایی در کوهستان های کردستان سخن گفته می شود. انسان می تواند عمق فجایعی را که در این بلندی ها رخ داده را درک کند این که چه خون های با ارزشی ریخته شده تا ما امروز در استقلال و امنیت زندگی کنیم.
شهید تورجی زاده در آخرین روز هاییی زندگی در یک جمع دوستانه آرزویش را اینگونه از خدا طلب می کند که پروردگارا کار کن که بعد از شهادت نیز بتوانم به مردم کمک کنم و یاری رسان آن ها باشم. امروزه مقبره او در اصفهان ملجا خیر کثیری از جوانان نسل های بعدی است که برای مشکلات مختلفشان بخصوص مسائل ازدواج این شهید را واسطه فیض قرار می دهند و حاجات خود را از خداوند دریافت می دارند.


میخواستم طعم قلمش را بدانم شروع کردم به خواندن معروف ترین اثرش بوف کور

بقول خودش طعم گس و تلخ ته خیار را می دهد. از خواندن کتاب لذت نبردم. هر چند هدایت را نویسنده ای بزرگ با قلمی روان میدانم اما در عین حال  -حد اقل آنچه در این کتاب هویداست- او صاحب ذهن و روحی بیمار است. کل کتاب عبارت است از ناله های یک بیمار که بیش از یکصد صفحه ناله و هزیان می گوید نه پایان و آغاز فصلی وجود دارد و نه سکانسی عوض می شود. همه چیز در طول یک فضای ممتد فانتزی رخ می دهد که خب از نگرشی دیگر می توان به عنوان نقطه قوت کتاب نیز به آن نگریست. اصلا متوجه نمی شوی که راوی در حال روایت رئالیستی از واقعیت های زندگی خودش است یا صرفا تصاویر موهوم و تخیلی و احساسات متشنج و بعضا تهوع آور ذهنش را گزارش می کند.
اصولا باید به معیار های خودتان نگاه کنید ببینید چه انتظاری از یک داستان خوب دارید در این صورت است که می توانید تشخیص دهید آیا بوف کور داستانی خوب است یا خیر. این که در این داستان راوی بطور عمدی و ممتد از کلمات رکیک و حقارت آمیز استفاده میکند مرا آزار می دهد. وقتی دو نفر به هم به شوخی فحش های رکیک ناموسی می دهند حس بدی به من دست می دهد. همان حسی که در طول مطالعه این کتاب هم آن را احساس می کردم. معتقدم داستان دارای ساختار مناسبی نیست یعنی اینکه وقتی دوست شما از شما می پرسد که داستان بوف کور راجب چیست شما نمی توانید تعریف کنید که اصلا چه اتفاقی در قالب بیش از صد صفحه در این کتاب رخ داده است. اما همین که یک نویسنده قدر توانسته اتفاقا ها بی خود و غیر مهم را همین قدر کش بدهد تنها نقطه قوت کتاب است که می توانم تنها به این دلیل و برای فهمیدن طعم قلم این نویسنده دعوت کنم که بوف کور را مطالعه کنید.
معتقدم کسانی که بعنوان نویسندگان بزرگ تاریخ ادبیات ایران معرفی شده اند وما کسانی نیست اند که بی نظیر ترین آثار ادبی را خلق کرده باشند. بسیاری از آنان به شهرت رسیده اند چون بواسطه شانس یا دلایل مشخص و غیر مشخص در موقعیت مناسبی قرار گرفته اند و عمدا یا سهوا اتفاقاتی را رقم زده اند که منجر به افزایش شهرت آنان شده و نامشان را در جرگه بزرگان تاریخ ادبیات معاصر به ثبت رسانده است. من سعی می کنم به ازای هر نوشته ای که از نویسنده ای مطرح می خوانم نوشته ای نیز از یک نویسنده کمتر مطرح شده بخوانم چرا که معتقدم بسیارند نویسندگان گمنامی که شاهکار های ادبیشان در پستوی خانه شان نهان شده.



سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ ۱۰۹کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ۱۱۰إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَاالْمُؤْمِنِینَ ۱۱۱

از مقام معظم رهبری در نقد ایین کتاب چنین عبارتی نقل شده  که زندگی انسان ها به دو قسمت قبل و بعد از خواندن این کتاب تقسیم می شود.

به جهت شناخت و معرفتی که در انسان پدید می آید تفسیر قشنگی است. ابراهیم واقعا انسان بزرگی بود یک عظمت دست یافتنی قشنگ.  ما در طول تاریخ فراوان از این انسان ها داریم اما حسی که در ابراهیم هست حس درونی یک بچه محله ی باحال،  با آن والیبال یک به چند معروفش، با آن مداحی های محزونش، هیئت اش، زور خانه اش و . نمی دانم چرا و چطور می شود که احساس قرابت زیادی با امثال آیت الله بهجت ها با همه احترامی که به شخصیت اعظم اون ها دارم احساس نمی کنم. البته همه آن ها را به عنوان اساتید عرفان و اخلاق می شناسم و نصایحشان را به گوش جان می شنوم اما هیچ گاه به بهجت شدن نمی اندیشم نه من و نه هم نسلی هایم که با آن ها در ارتباطم. اما برنامه اخلاقی و عرفانی ابراهیم هادی یک برنامه اخلاق کاربردی در زندگی روزمره است.
داستان های کتاب سلام بر ابراهیم به شیوایی هر چه تمام لحظات زندگی پر برکت این شهید بزرگوار را به تصویر کشده شهیدی که خوبی هایش مکررا باعث می شود به درون خود بنگری و کاستی های خودت را ببینی و ثمره رفاقت با همچنی شهیدی می شود شهید حججی.
گونه ی نگارشی کتاب جذاب است و در ویرایش چاپ پنجاه دومی که بصورت تک جلدی مطالعه نمودم بسیار مورد قبول و تحسینم واقع شد.
سلام بر ابراهیم با افتخار بهترین کتابی است که تا کنون خوانده ام. البته کتاب های دیگری هم که از مجموعه شهید ابراهیم هادی منتشر شده همین قدر جذاب است. در کتاب خاطرات شهید تورجی زاده به نام یازهرا هم که همزمان با این کتاب می خواندم  آن نوری که در این کتاب موج می زد را احساس می کردم. ابراهیم هادی اما گویا اشرافیت دارد بر روح آدمی
مثلش مثل حضرت عباس است میان شهدا 
هیچ یادداشتی از این کتاب نمی تواند آن را آنطور که باید توصیفش کند در وصف ابراهیم هادی همین بس که جریانی به راه انداخته که گروهی به نام او امروزه ده ها کتاب بی نظیر دیگر را نیز چاپ کرده در آینده بیشتر راجب این کتاب ها خواهم نوشت این کتاب را حتما و در اولین فرصت مطالعه کنید.


چندی پیش تصمیم گرفتم در سیر مطالعاتی ام تغییراتی بدهم و ذائقه ام را بیش تر از پیش با رمان های نویسندگان مختلف آشنا کنم. در این میان انتخاب ملت عشق به عنوان یکی از پر فروش ترین رمان های چاپ شده در کشور و شاید محبوبترین رمان کشور سخت نبود.

به شهادت آمار جستجو های گوگل این رمان یک رمان محبوب در خاورمیانه است. هر چند این رمان با مخاطب جهانی روبروست اما بیشترین جستجو ها درباره این کتاب به ترتیب متعلق است به کشور های سوریه، سودان، اردن، لیبی، مصر، فلسطین، لبنان، عراق و در رتبه نهم ایران هرچند می توان دلیل این استقبال را فضای شرقی داستان دانست اما نمی توانم اقرار نکنم که من به این توزیع با علم به محتوای کتاب مشکوکم.

همان طور که دنیای سوفی تاریخچه و دایره المعارف فلسفه در اروپاست و سری داستان های جرج نوشته استفن و لوسی هاوکینگ دایره المعارف نجوم است. "ملت عشق" هم دایره المعارف عرفان و تصوف است.

صوفی گری مانند داستانی که در مثنوی آورده شده تفاسیر متفاوت و بعضا متصادی دارد. در داستان مذکور وزیر یهودی برای آنکه مسیحیت را نابود کند در آن نفوذ می کند. 12 نفر را به عنوان رهبران قوم انتخاب می کند و قوانین متضادی به آن ها می آموزد تا با اختلاف نظر آنها مسیحیت از بین برود. صوفیگری از نقشبندیه تا گنابادی ها، از قادری ها تا قادیانی ها و. نظرات متفاوت و مختلفی پیرامون مسائل مختلف دارند که ناشی از زاویه نگاه آنها به مساله ی طریقت است.
راز ور ها یا صوفی ها به طور کلی در اکثر تقسیم بندی های آن معتقدند از لایه اول دین یا شریعت عبور کرده اند و به سطح بالاتری که نام آن را طریقت گذاشته اند رسیده اند. عمیق شدن در طریقت منجر به رسیدن به مغز دین می شود که به آن نیز حقیقت می گویند.
در قسمتی از کتاب به صراحت اشاره شده کسانی که به لایه های عمیق تر یعنی حقیقت نزدیک می شوند نیاز نیست کار ها و امورات مربوط به لایه ی اول یعنی شریعت را انجام دهند. به عبارت روشن تر شما اگر وارد صوفیسم شوید و مرید قطب خود شوید و در این راه پیشرفت کنید از نماز و روزه و این کار ها که پوسته دین است معاف می شوید. 
داستان مولانا و شمس که بستر اصلی این کتاب را شکل می دهد در درون داستان دیگری نقل می شود. داستان یک زن خانه دار آمریکایی به نام الا. الا یک زن کدبانوی آمریکایی است که در سال 2008 در بوستون زندگی می کند. مادر سه فرزند است و به شدت در حال برنامه ریزی برای حفاظت از کیان خانواده اش است. آشپزی را با علاقه پیگیری می کند و با اینکه به شوهرش مشکوک شده اما برای حفاظت از خانواده اش با ایثار چیزی به او نمی گوید. ویژگی هایی که برای الا تصیر شده، تصویری نیست که ما از یک زن آمریکایی سراغ داریم. بلکه بیشتر تصویر یک زن شرقی به ذهن متبادر می شود.
در ادامه اظهار نظر الا در مورد پسری که دخترش می خواست با او ازدواج کند به شدت محکوم شده به این معنی که ما حق نداریم در عشق دیگران دخالت کنیم حتی اگر آن دیگری فرزند خود ما باشد و در تایید این موضوع در انتهای کتاب الا به یک صوفی اروپایی به نام عزیز همراه می شود و خانواده اش را رها می کند و شاید آن طور که در کتاب آمده بدون روابطی مانند ازدواج رسمی با او همسفر می شود و به جهانگردی می پردازد. البته شما هم طبق آموزه های این کتاب حق ندارید الا را نقد کنید چون شما حق دخالت در عشق او را ندارید. عشق بر همه چیز چیرگی دارد.
البته با شناختی که از جامعه ی غربی داریم اگر این کتاب برای جوامع غربی نوشته می شد زیاد مشکلی با موضوع نداشتم اما در کنار هم قرار دادن دو موضوع ذکر شده یکی تصویر زن شرقی در الا و دیگری مخاطب میلیونی این کتاب در خاور میانه ذهن توطئه گر مرا به کار می اندازد.
در یک ماه گذشته این کتاب جزو کتاب هایی بود که از سوی کتاب فروش های زیادی به من پیشنهاد شد. آخرین مورد آن همین چند روز پیش بود که از کتاب فروش پرسیدم چرا این کتاب را پیشنهاد می کنید. گفت خب فروشش خیلی بالاست خیلی ها تعریفش را می کنند.
پرسیدم به نظر شما عجیب نیست یک کتاب که به نوعی مبلغ صوفی گری است با این شدت در ترجمه های مختلف چاپ و تبلیغ می شود؟ بعد از اتفاقاتی که جنبش های صوفی مانند ریستارت و دراویش گنابادی در پاسداران رقم زدند می توان فهمید نقش صوفی ها در سپهر ی ایران می رود که پر رنگ تر شود.
عرفان:
مانند همه جویبار های حقیقت که توسط شیطان آلوده شده عرفان نیز به واسطه حلاوتی که در آن است به شدت توسط شیطان مصادره و منحرف شده. در اسلامی که معارفش را نه از قطب های نابلد بلکه از ائمه ی معصومین دریافت می کند آموخته ایم که عرفان نه تنها وظیفه خواص که امریست برای عام. اسلام با عرفان اصیل نه تنها مشکلی ندارد بلکه به کرات با فعل عرف به معنی شناخت در قرآن و احادیث مسلمین را به حرکت به سمت سلوک تشویق می کند. جهان شناسی، خدا شناسی و خود شناسی سه ستونیست که با شناخت آنها و بعد با دریافت مباحث وحدت وجودی می توان عمیق ترین مطالب عرفانی را دریافت کرد و اگر سالک در مسیر باشید اینجاست که خداوند دیدگاه شهودی را هم به شما ارزانی میدارد و زاویه دیدتان را باز تر می کند.
صوفی گری:
در قسمتی از بیوگرافی ام در همین وبلاگ نوشته ام که اگر صوفی نباشم عاشق صوفی گری هستم و هنوز این جمله را نگه داشته و حذف نکرده ام. چرا که مقصود من از صوفیگری اندیشه های مولانای جان بوده که در فطرت انسان نواخته می شود و تکذیب ناپذیر است. من عاشق مولانا هستم اما نمی شود به هرچیزی که با برند مولانا به بازار می آید لبیک گفت و در آخر اینکه آیا مولانا قابل نقد است یا خیر پاسخ مبرهن است. قطعا مولانا و دیوان هایش قابل نقد و بررسی است و نبایستی حتی از شخصیت بزرگی مانند مولانا بت ساخت چرا که او نیز انسان است و تنها دریافت های عقلانی و شهودی خود را در کتاب هایش منعکس کرده.
نقاط قوت کتاب: الیف شافاک:
فارغ از آنچه گفته شد الیف شافاک اشرافیت خوبی روی زندگی مولانا دارد و برخلاف روایت سعیده قدس روایتی مثبت از زندگی شمس، مولانا و نیز کیمیا به تصویر می کشد. همان طور که در یادداشت کتاب کیمیا خاتون نوشتم این روایت هر چند که واقعیت نداشته باشد برای علاقه مندان به مکتب مولانا دروغی شیرین است. شیرین تر از حقیقت.
پیشنهاد مطالعه:
صوفیسم را بشناسید و نقاط ضعف و قوت آن را بدانید با این پیش شرط این کتاب یک کتاب شیرین مخصوصا برای عاشقان حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی خواهد بود.
یازدهم مرداد ماه 1397
2307
استان کردستان- بانه



بالاخره بعد از مدت ها یک کتاب تمام کردم و فرصتی شد که به این بهانه سری به وبلاگم بزنم و دلتنگی هایم را کم کنم. البته در طول این مدت هم کتاب میخواندم اما عادت بد موازی خوانی ام باعث میشود که تعداد بیشتری کتاب را در مدت بلند تری بخوانم و تمام کنم. کیمیا خاتون اما برایم آنقدر جذاب بود که در مدت کوتاهی خواندمش. وقتی تمامش کردم حس کرختی کردم. سری به نقد های آن زدم.بقیه هم گویا انتظارات دیگری از خواندن این کتاب داشتند.


سعیده قدس موسس سازمان خیریه محک دست به قلم شده تا یک رمان تاریخی بنویسد و الحق و الانصاف در توصیفات غیر تاریخی کتاب مانند توصیف روز های باغ و حالات کیمیا در شرایط مختلف سنگ تمام گذاشته. اما صفحاتی از کتاب انگار از صفحات حوادث رومه کنده شده و به کتاب اضافه شده مانند زمانی که شمس تبریزی از درون تاریکی کیمیا را می قاپد و او را تا حد مرگ کتک میزند.


کیمیا خاتون دختر خوانده مولاناست. مولانا که چند سال پیش همسرش را از دست داده و دو پسر دارد کیمیا همسر بیوه محمد شاه ایرانی ازدواج می کند. داستانی عاشقانه بین کیمیا و پسر کوچک مولانا هم شکل می گیرد و الخ . . شمس که به قونیه می آید اوضاع عوض می شود و فقیه قونیه دست از درس و مدرسه بر می دارد و مجنون وار شیفته آفاقی تازه وارد می شود.


کتاب با یک نگاه منفی گرا و فمنیستی قرن 21  وارد داستان شمس و مولانا می شود. روایتی را که شمس را قاتل کیمیا می داند در کتاب تایید می شود. در کتاب با ضعف به تصویر کشیده شدن شخصیت شمس و مولانا هستیم. البته نویسنده خود اعتراف می کند که قصدش ارائه یک تصویر انسانی از شخصیت های فوق عرفانی تاریخی شمس و مولانا بوده است. اینکه مولانا هم هر قدر خوب، اما تابع شرایط زمانه خود قول ازدواج دختر خوانده کوچک خود با پیر مردی غریبه را می دهد و در زندگی کمک زیادی به او نمی کند. یا شخصیت شمس که در مثنوی معنوی شخصیتی چنان خدایی دارد که گاه مولانا وسط داستان با هر بار آمدن کلمه شمس مست می شود و چند بیتی در باره فضائل او می سراید و می گوید "در نیابد حال پخته هیچ خام" در این داستان چنان خام عاشق کیمیا می شود و چنان ملول گرفتار حسادت عشقی نسبت به رقیبش علائدین می شود که کیمیا را در خانه حبس می کند.


نقد های اساسی تاریخی در این باره نوشته شده و اینکه اساسا شمس قاتل کیمیا هست یا نیست از پیچ های تاریخی است که بحث های زیادی پیرامون آن وجود دارد. جوابی که خانم سعیده قدس به این معما داده از عرش به فرش کشیدن شخصیت شمس و مولوی و تاکید بر خطا های این دو مرید و مراد و ظلم هایشان نسبت به کیمیاست. 


اما مولانا خود پاسخ جالبی در مثنوی به این موضوع می دهد. در همان اوایل دفتر اول مثنوی داستانی نقل می شود بدین مضمون که.
روزگاری پادشاهی در مسیر شکار خود عاشق کنیزی می شود و او را می خرد. اما کنیز بیمار می شود و بیم مرگش می رود و پزشکان از درمانش عاجز می مانند. پادشاه در یک رویای صادقه خواب طبیبی را می بیند که به او وعده داده می شود. طبیبی که صبح روز بعد با استقبال شاه وارد کاخ می شود از کنیزک سوال هایی می پرسد و نبضش را کنترل می کند و متوجه می شود او عاشق زرگری در سمرقند است. زرگر را به بهانه ای به کاخ می آورند و کنیز را نیز به او می دهند تا حال کنیز بهتر شود. سپس به دستور همان طبیب شربتی به زرگر می دهند تا روی زرد میگردد و ضعیف می شود تا اینکه می میرد. کنیزک هم که عاشق جمال زرگر بود عشقش به او کمتر می شود و در نهایت چون زرگر مرد، دل از او می برد.


مولانا در ادامه می گوید آن طبیب که مرد خدا بود و آن شاه که شاهی عادل و اهل حقیقت بود و ظلم از او ساتع نمی شد چگونه به این کار دست زدند. این رمزی است الهی که با سنجه های زمینی نمی توان آن را سنجید در مورد مرگ مرد زرگر ظلمی به او روا نشده و مرگی حقانی او را فرا گرفته. مولانا جلال الدین در ادامه پا را فرا تر می نهد و می گوید کسانی که این مرگ را به قتل و ظلم تشبیه می کنند مانند داستان طوطی هستند که چون خودش بر اثر ریختن روغن و ضربه صاحبش کچل شده بود به آن درویش هم نگاه کرد و فکر کرد او هم روغنی ریخته که اینگونه کچل شده و داستان را به طور کامل نقل می کند:" از چه ای کل با کلان آمیختی / تو مگر از شیشه روغن ریختی" 


از پاسخ مولانا قانع نمی شوم اما به او اعتماد دارم دلم می خواهد یک دروغ شیرین در این باره بشنوم تا بتوانم چهره ای مثبت از مولانا و شمس در ذهنم تصویر کنم. کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک این روایت شیرین از تغییرات مولانا پس از ملاقات شمس و داستان مرگ غمناک کیمیا خاتون را روایت می کند. این کتاب در لیست اولیت های خریدم قرار دارد.
مطالعه کتاب رو هم با رعایت نکات خاصی توصیه می کنم.


 

دختر شینا روایتی خواندنی از داستان پشت جبهه هاست. آنجائیکه احساسی ترین ابعاد جنگ را نظاره می کنیم تصویری از تبدیل شدن یک پسر روستایی به یک سرباز ایدوئولوژیک و فرمانده جنگی و سپس بازخوانی داستان عشق او از زبان همسرش ، داستان چندین فرزند "قدم خیر" همسر شهید که در روز های سخت و تنها را در غربت همدان که شما را با خود همراه می کند.
می توان گفت این کتاب همزاد کتاب یادت باشد است. زمانی که 30 سال پس از آن روز ها جوانی از شهر قزوین با دختری که عاشقش است ازدواج می کند.در اوج روز های زندگی مشترکشان  تصمیم می گیرد به جبهه های شامات برود و گویی چندین سال در سختی قدم خیر را در عرض 2 هفته تحمل می کند. در خود کتاب یادت باشد هم به این تشابه اشاره می کند که آنجا که خود شهید حمید سیاهکالی مرادی  کتاب دختر شینا را مطالعه می کند و با اشک می گوید که مطالب این کتاب شبیه زندگی آنهاست. شاید می دانست انتهای داستان نیز شبیه زندگی آنها باشد.
بقول برادرم این هردو کتاب مناسب کتاب خوان هاییست که حوصله کتاب های پیچیده را ندارند و دلشان می خواهد با داستانی ساده روان و شیری هم با پیچ خم های زندگی 2 شهید آشنا شوند و هم داستانی شیرین خوانده باشند.
زندگی ما به راستی چقدر شبیه این شهداست. پس چه زمانی باید به خودمان بازگردیم؟
97/10/3


نویسنده: عباس معروفی

سمفونی مردگان در نظر سنجی های مختلف جزو مطرح ترین گزینه های موجود بود و شاید در چندین نظر سنجی محبوب ترین رمان های ایرانی شناخته شود. از همین رو علاقه مند شدم تا آنرا بخوانم به جرئت می توان گفت یک رمان فاخر است با سبک نوشتاری که در نوع خود بی بدیل است برای درک کامل باید همه ی حواس و روح خود را معطوف شخصیت های آن کنید. بقول نویسنده داستان روایت مردگانی است که زندگی می کنند اما روح مرگ در همه ابعاد زندگیشان دیده می شود. دنیایی که در آن زیبایی ها می توانست زیبایی ها موج بزند اما شخصیت ها (که گوشه ای از همین جامعه ی ما در زمان مکانی کمی آنطرف تر می زی اند.) تصمیم گرفته اند داستان را خاکستری کنند.

در کنار فن نگارش فوق العاده  و روایت بی بدیل آن داستان یک خانواده اردبیلی در میانة سال های 1320 تا 1335 را روایت می کند. دست تقدیر و خلقیات بازیگران اش آن را به ورطة حوادث مختلف می کشاند. مطالعه آن برای لذت بردن و برای تفکر توصیه می شود.

بانه - 97/10/25


جلد اول از مجموعه انقلاب اسلامی (زمینه ها، چگونگی و چرایی؟)
مولف روح الله حسینیان
منتشر شده توسط اسناد انقلاب اسلامی

این کتاب تاریخ مختصریست از تاریخ تشیع از تلاش ائمه برای تبیین جایگاه علما، تشکیل حکومت های شیعی و مشکلات و مسائل مطرح شده  در آن ها و مشروعیت و نحوه جاری شدن قوانین شرعی و عرفی در آنان از قیام های محلی تا حکومت آل بویه و صفویه، صفویه و قاجار با رویکرد توجه به زندگی علما در هر دوره که به عقیده ام از ضروریات است که هر شیعه ای سرگذشت ایشان را بخواند و بداند که عقاید و فقه چگونه به تکامل رسید و چگونه به اینجا رسید که ما با نظریات ولایت فقیه و نحوه برخورد با دیگر ملت ها  نیز در نظریات ی-فقهی به این سطح رسیده ایم هر چند هنوز مسیر زیادی را تا برپایی تمدن عظیم شیعی و اسلامی تحت زعامت امام عصر باید بپیمایی که امیدواریم با ظهور و حضور ایشان این مسیر کوتاه تر گردد.
در بخش های مختلف این کتاب همزمان با مرور دوره های مختلف تاریخ اسلام با علمای هر دوره آشنا می شویم. علمایی که بعضا فقط نامی از ایشان شنیده ایم و بعضا نسبت به خدماتی که به جامعه شیعی و اسلامی نموده اند آنقدر مورد بی مهری قرار گرفته اند که عامه حتی نامی از ایشان نشنیده است مانند سلار دیلمی از فقهای قرن پنج صاحب کتاب المراسم و از خواص سید مرتضی که در خسروشاه تبریز دفن است.
روشنگری مطالب کتاب در باره پروسه مشروطه و نقش علما نیز جالب است. در ابتدای امر و مهاجرت صغری و کبری مساله ای به نام مشروطه مطرح نبود و اصولا مساله پارلمان پس از تحصن در سفارت انگلیس و از طریق عوامل انگلیسی برای اولین بار بر سر زبان ها افتاد و تا قبل از آن  و حتی مدت ها پس از آن مساله ، مساله ی عدالتخانه و محاکمه فاسد در بدنه سلطنت بود که با دریافت رشته های کلان ذلت نامه های دارسی و رویترز و غیره را بر کشور تحمیل کرده بودند.سید طباطبایی در نامه ای که به شاه می نویسد هدفش از جمایت از مشروطه را مسائل عدالت خواهانه و مبارزه با فساد و نفوذ بیگانگان  از طریق تاسیس مجلس را مطرح می کند که مشخص است. هدف ایشان از استعمال کلمه ی پارلمان  و مجلس ، مجالس مدرن کشور های غربی نیست چرا که در توصیف آن مسائل دیگری را مطرح می کند.
به طوور کلی در روند حوادث کتاب به سمت جلو حرکت می کنیم و همزمان با پررنگ تر شدن فعالیت های ی شیعی در سده اخیر مطالب با کنکاشی دقیق تر از قرون قبلی بررسی شده و در ادامه با بررسی دقیق مساله تبدیل حکومت قاجار به پهلوی و حکومت رضا شاه با مسائل این دوره نیز اقدامات علما در قبال آن آشنا می شویم. جلد اول این کتاب تا انتهای حکومت رضا شاه را پوشش می دهد و دوره های بعدی در 4 دیگر مطالعه خواهیم نمود.
عنوان جلد بعدی " بیست سال تکاپوی  اسلام شیعی در ایران " نام دارد و به بررسی حوادث سال های 1320 تا 1340 می پردازد.
isbn: 978-964-419-322-4    جلد اول
ISBN: 978-964-419-321-7   دوره پنج جلدی

97/11/18 بانه


هنوز همسر و دخترکش در خواب بودند که از خانه بیرون زد. نسیم سردی که صورتش را می نوازید بیرون در به استقبالش آمد. یک ماهی بود که کارش همین بود. صبح زود از خانه می زد بیرون و خیابان ها را قدم میزد. با اینکه از شرکتی که در آن کار می کرد اخراج شده بود اما نمی توانست در خانه بماند هر روز صبح زود از خانه بیرون میزد و عصر که می شد برمی گشت. مثل همیشه مسیرش را به سمت پارکی در نزدیکی خانه شان کج کرد. پارک خلوتی بود و جز چند دختربچه مدرسه ای که با لباس های متحد الشکل بنفش رنگی در حال رفتن به مدرسه بودند هیچکس در آن نبود.

تنها صدا هایی که شنیده می شد صدای کلاغ های بالای درخت ها بود و صدای دو گربه که مثل آژیر برای هم شاخ و شانه می کشیدند و شاید برای کسب لقمه ای غذا به همدیگر می پریدند. هوای زمستانی کم کم داشت بر ماه میانی پاییز چیره می شد. خودش را کمی جمع و جور کرد لرز کوچکی بر اندام هایش افتاد. دکمه های جلوی کتش را بست و دست هایش را در جیب هایش فرو برد.

به سرنوشت مبهم خودش فکر می کرد. به آینده ای که از آن هیچ نمی دانست. گرسنگی کم کم علایم خود را نشان می داد شاید مثل بقیه روز ها دو تا لواش بخرد و برود سراغ چند تا از دوستانش که در یک ساختمان نیمه کار عملگی می کردند و صبحانه را با آن ها بخورد. اما گاهی حتی حوصله آن ها را هم نداشت چه وقتی سر به سرش می گذاشتند و می خندیدند، چه حتی وقتی که می خواستند به او دلداری بدهند.

- آبدارچی هم شد کار. اصلا خیلی هم خوب شد که شرکت تعدیل نیرو کرد بلکه تو به فکر بیفتی و یه کار درست و حسابی برای خودت جفت و جور کنی.

ترجیح می داد بجای همه این حرف ها پول دو تا لواش را بدهد یک نخ سیگار بخرد و همانجا توی پارک ناشتا دودش کند و فوتش کند توی آسمان خاکستری بالای سرش. اصلا شاید انقدر آدم های غصه دار سیگار فوت کرده اند توی این آسمان که رنگش از آبی برگشته و این رنگی شده.

چند دور جیب هایش را گشت پولی برایش نمانده بود. مسیرش را به سمت خودپرداز پایین پارک انداخت تا ببیند ته مانده ی حسابش چند روز دیگر او را زنده نگه می دارد؟ همین دیشب بود وقتی داشت موهای فرفری دختر کوچولویش را نوازش میکرد و از شیرین زبانی اش حض می برد قول داد برایش اسباب بازی بخرد. اما برای همسرش همین قول های خشک و خالی را هم نمی توانست بدهد. اصلا دو هفته ای می شد که توی چشم هایش نگاه نکرده بود. اصلا نگاه کند که چه.؟ که سر زخم ها باز شود؟

غرق همین افکار خود را جلوی باجه بانک یافت عکسی از خودش که در شیشه بانک افتاده بود غریب می نمود. مردی لاغر و با موهایی کم پشت با کتی پشمی و صورتی چروک خورده که اصلا به یک مرد 40 ساله نمی آمد و حد اقل اورا 15 سالی پیر تر نشان می داد.

کارت بانکی اش را در دستگاه گذاشت و یک نگاهی به موجودی اش انداخت 73 هزار و خورده ای . این آخرین باقی مانده پولی بود که از تصفیه حساب شرکت در حسابش ریخته بودند. 

دریافت وجه نقد 700.000 ریال

پول ها را تا کرد و در جیبش گذاشت از نزدیک ترین دکه یک بسته سیگار خواست. در طول این سال های سخت زندگی اش روز هایی پیش آمده بود که غذا نخورده بود اما سیگارش همیشه به راه بوده. ولو شده به یک نخ. بسته سیگار را کمی ورانداز کرد و ترجیح داد فقط دو تا نخ سیگار بخرد.

حالا برایش 69 هزار تومان باقی مانده بود و دنیای تاریکی که او را به سمت خودش می کشید. همینطور که ویترین مغازه ها را نگاه می کرد یکهویی خشکش زد خیره شده بود به ویترین یک مغازه تاسیساتی. باورش نمی شد. حمام آنها همیشه کم فشار بود و حالا که می دید یک دوش سوبان دست دوم به قیمت دقیقا 69 هزار تومان را آن جا در ویترین پشت آن کاغذ که رویش نوشته بود به یک کارگر تاسیساتی فنی نیازمندیم. هست از خوشحالی پر در می آورد. فوری رفت و آن را خرید و از آن جایی که خودش کار تاسیساتی بلد بود خودش دوش را نصب کرد و از فردا ابتدا یک دوش با آب پرفشار میگرفت سپس به سراغ ادامه بدبختی هایش در آن پارک می رفت.


روی جلد:

انسان 250 ساله

بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی ی مبارزاتی ائمه معصومین (علیهم السلام)

ویرایش دوم

صهبا

 

پشت جلد:

این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت بار یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد. اگر چه قبل از آن به ائمه علیهم السلام به صورتِ مبارزان بزرگی که در راه اعتلای کلمة توحید و استقرار حکومت الهی فداکاری می کردند، توجه داشتم؛ اما نکته ای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران، علی رغم تفاوت ظاهری در مجموع یک حرکت مستمر و طولانی است؛ که از سال دهم، یازدهم هجری شروع می شود و دویست و پنجاه سال ادامه پیدا می کند و به سال دویست و شصت -که سال شروع غیبت صغری است- در زندگی ائمه علیهم السلام خاتمه پیدا می کند. 28/4/1365

موسسه جهادی

تلفن: 22773360-021

www.jahadi.ir

code: 9301ENS34N

قیمت: 70.000 ریال

 

شناسنامه:

انتشارات: تهران، موسسه ایمان جهادی 1390

صفحات: 376

شابک: 2-22-6275-600-978



کتاب را چند سال پیش از غرفه انتشارات انقلاب اسلامی ناشر کتب رهبر انقلاب در نمایشگاه کتاب تهران خریدم اما هرگز انگیزه کافی برای شروع مطالعه اش نداشتم. در ماه های اخیر با توجه به تغییرات در نوع نگرشم و احساس تشنگی شدید به معارف خاص اهل بیت علیهم السلام و انقلاب اسلامی، این کتاب را در اکثر لیست های مطالعاتی جز کتاب های توصیه شده یافتم. در ایام خدمت سربازی که یکی از دوستانم شروع به مطالعه کتاب کرد انگیزه ام چند برابر شد و از اواخر خدمت شروع به مطالعه تحلیلی مطالب آن کردم.

نکته ای که در وجهه اول پر اهمیت می نماید اطلاعات کم جامعه شیعی نسبت به حقایق زندگی ائمه است. بطوریکه ما کلیات زندگی بسیاری از ائمه را نمی دانیم و در مورد برخی ائمه مثل امام سجاد صرفا میدانیم که در حادثه عاشورا حضور داشته و مریض بوده و بسیار کم اند کسانی که می دانند دفعه دوم ایشان را از مدینه با غل و زنجیر به شام می برند. یا امام موسی کاظم را صرفا یک شخصیتی می دانیم که عمر خودش را در زندان بوده و بسیاری در مورد مناظرات ایشان با خلیفه، تشکیل شبکه های مخفی شیعی و نیز زندگی در اختفا در قراء شام و طبرستان حتی هیچ اطلاعی ندارند. پر واضح است که این ضرورت وجود دارد که در مورد 14 شخصیت اعلای تاریخ حد اقل اطلاعات خودمان را افزایش دهیم.

نکته دومی در واقع زمینه کلی مطالب کتاب است کاوش و بررسی وجهه جهادی زندگی ائمه است. بطوریکه نباید به زندگی هیچ کدام از ائمه به طور غیر ی نگاه کرد و آن ها را در حد یک عالم که صرفا مطالبی را بیان می کرد پایین بیاوریم. همه ائمه اقدامات بسیار مهم و استراتژیکی را در راستای تشکیل حکومت حق انجام میدهند و اصولا نام انسان 250 سال از اینجا بر می آید بطوریکه اگر تصور شود یک انسانی 250 سال عمر می کرد در مقابل حکومت طاغوت چه ت هایی پیش می گرفت یک جایی در قالب نقش امام حسن ع می رود شرایط را برای ادامه جهاد ناممکن می داند و در جای دیگری در نقش امام حسین ع میرود و سازش و صلح را مساوی با نابودی اسلام می داند. در حقیقت همه این ها یک ت است که از سوی ائمه برای مصالح اسلام اتخاذ می شود و اگر امام موسی کاظم یا امام هادی علیهم السلام هم بجای این ائمه بودند مو به مو دقیقا همین رفتار ها را نشان میدادند.

انسان وقتی با این حقیقت مواجه می شود که 250 سال ائمه هدی تلاش های خستگی ناپذیر کرده اند و به شهادت رسیده اند تا مقدمات حکومت الهی بر زمین فراهم شود و از این که در حکومت جمهوری اسلامی نقشی هر چند کوچک در شکل گیری این حکومت آسمانی ایفا می کند اهمیت قضیه را درک می کند و ارزش پیروزی های بدست آمده در انقلاب اسلامی را بیشتر می داند.

انسان 250 ساله یک تاریخ ی برای آشنایی با ریشه های درخت شیعه و برای شناخت ائمه هدی علیهم السلام است که برای هر کسی بسیار ضروری است مطالعه کند و بداند و بشناسد تا در انتظار که یک وظیفه آخر امانی است دچار انحراف و نقصان نشود.


کتاب ترکش های سرد موجز و مختصر نوشته شده اما روایتگر یک دنیای عمیق از زندگی یک جوان جهادی انقلابی مقلد خمینی از نسل ابراهیم هادی هاست. ناصر فرقانی که البته همه مسیرش علیه السلام نبود اما همین که راه پیدا می کند و تکلیفش با خودش مشخص می شود بیخیال این مسیر نمی شود تا اینکه جانش را بر سر این معامله می گذارد و می شود ابدی.
داستان ناصر فرقانی ها داستان خود ماست. ماهایی که در کشمکش های روزمرگی بین بهشت و جهنم گرفتار هستیم و وقتی تصمیم میگیریم بهشتی باشیم خدا هم آزمون هایش را شروع می کند و اینجاست که معلوم می شود چقدر سر حرف هایمان صادق هستیم.
خانم محمدی در اولین کتابشان به خوبی توانسته اند شیرینی و حلاوت این نوع از رستگاری را از زبان ام الشهید بیرون بکشند یکی از نقاط قوت این کتاب همین تجربه مستقیم و دست اول بودن مطالب و خاطرات است. دلبستگی من به این کتاب قابل تشریح در کلمات نیست.


جلد کتاب راز هایی در باره ن

رااز هایی در باره ن که هر مردی باید آنها را بداند

What Women Want Men to Know

دکتر باربرا دی آنجلیس

چاپ سوم تابستان 83

انتشارات نسل نو اندیش

شابک: 2-89-5885-946

***

شاید به دلیل حجم بالای کتاب های زرد در زمینه رشد شخصی و روانشناسی و غیره باشد که اعتماد زیادی به این صنف از کتاب ها ندارم در ابتدای امر هم تصور کتابی پر از کلیشه ها و بدیهیات را داشتم. اما به راستی در این کتاب برخی نکات وجود دارند که برای مردان غیر قابل تصویر و راز گونه می نماید و مطالعه این فصول قطعا تاثیرات عمیقی بر زندگی شویی انسان خواهد گذاشت. مانند الگو های تفکر در ن و مردان  و نیز مسیر هایی درون ذهن ن که به چیز های مختلف بی ربط وصل می شود.

توضیحات بیشتر را به خود باربارا دی آنجلیس واگذار می کنم و پیشنهاد می کنم این کتاب را فارغ از جنسیتتان مطالعه کنید. این کتاب در قطع رقعی 700 صفحه ای چاپ شده ، همین نکته توجهم را جلب کرد که چرا این کتاب انقدر حجیم است در حالی که کتاب متناظر آن راز هایی در باره مردان بسیار کم حجم تر است.

در اینجا شاید از محدود نقاط ضعف و از دیدگاهی دیگر از نقطه قوت کتاب بتوان این نکته را عنوان کرد که مسائل مرتبا تکرار و تحت عناوین مختلف باز یادآوری می شود.

زن ها موجودات عجیبی هستند که گویی در دنیاییخاص با جهانبینی متفاوتی زندگی میکنند لازم است اگر می خواهید بیشتر عمرتان را با یکی از آنها سیر کنید حتما به اندازه ی کافی در موردشان شناخت حاصل کنید. چرا که عدم توفیق و شکست در این زمینه هزینه های بسیار سنگینی بر زندگی تحمیل میکند که با مسائل مالی و غیره نیز قابل جبران نیست. 

20 بهمن 1397

کردستان بانه


نمیخواهم اسمش را وصیت نامه بگذارم. اینجوری خیلی سنگین میشود و شاید اصلا حوصله ات نکشد که تا تهش را بخوانی. نمیخواهم از قرض و قوله هایم بنویسم و از نماز و روزه ی قضایم چرا که حساب سنگینی با هیچ کس ندارم جز خدا که اوهم کریم است و تمام

اینجا می خواهم از روز های سپری شده ام بنویسم. روز های خوب و بدی که گذرانده ام. فرصت هایی که برای ابراز عشق به عزیزانم از دست داده ام و.

راستش سخت است آخرین نوشته هایی را بنویسی که بعد از تو میخوانند و این شاید یکی از آخرین اثراتم در دنیا باشد. از همین رو باید در انتخاب کلماتم دقت کنم. لذا میخواهم در این مهم ترین کلماتم راجب مهم ترین چیزی که باید، بنویسم.

هدف.

راستی ما انسان ها برای چه به دنیا آمدیم. صادق هدایت می گوید این یک زندگی بود که پدر و مادرما به ما بخشیده اند و ما مختاریم آن را به اختیار به طبیعت واگذار کنیم یا آنقدر صبر کنیم که طبیعت آن را از ما بگیرد. همفکر های صادق شاید خیلی بروز ندهند اما همه تلاششان در زندگی این است که حال شکمشان خوب باشد چند صباحی خوش بگذرانند و پس دادن این زندگی را به تاخیر بیندازند.

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان خب می توانم حال صادق و رفقایش را درک کنم. آن ها که در زندگیشان چیزی جز سنگ نمک شور نخورده اند حتما خوردن نمک های روان دریاچه ارومیه برایشان لذت بخش خواهد بود. کسی که هدفش در زندگی مزه کردن نمک های دنیا باشد هیچگاه فرصت چشیدن طعم یک سیب را نخواهد داشت. هیچگاه از خوردن یک نان گرم گندمی خوشمزه سیر نخواهد شد و هیچ گاه از شیرینی یک هندوانه آب دار چشمانش را نخواهد بست. او فقط به دنبال نمک است. نمکی که هم از کیفیت زندگی اش چیزی باقی نگذاشته و هم کمیت زندگی اش را خواهد کاست.

نمک و میوه تمثیل هستند. قطعا فهم زندگی در مثال نمک خوار ها ساده نیست اما بگذار برایت از داستان زندگی آدم های واقعی بگویم.

آدم های واقعی میلیون ها تومان خرج نمای ساختمانشان می کنند.ساختمانی که ده بیست سال بیشتر دوام نمی آورد. لباس های رنگی رنگی گران می پوشند لباس هایی که یکی دوسال دیگر به زباله ها خواهند پیوست. غذا های گران میخورند که برای تهیه اش چندین حیوان ذی احساس کشته شده. همین غذا برای چند ساعت درون بدنشان دوام نخواهد آورد.

من از خودم می پرسیدم واقعا هدف خدا از این که ما آدم ها را به این دنیا فرستاد چیست؟ هدف بقیه را شاید ندانم ولی من یکی را که برای خوردن و خوابیدن به این دنیا نفرستاده. در ماتریالیستی ترین نگاه ممکن هم اگر رفاه تنها هدف زندگیمان باشد تا چند نسل دیگر کره زمین نابود میشود.

دون آ دون

ادیان شرقی به چیز عجیبی معتقدند. آنها می گویند آدم ها وقتی می میرند دوباره در جسمی دیگر به دنیا می آیند و در این راه سیر تکاملی خودشان را طی میکنند. برخی مذاهب عرفانی اسلامی هم عقایدی مشابه آن ها دارند مثلا اهل حق معتقدند جسم مانند جامه ایست که هنگام مرگ آن را به در آورده و جامه ای دیگر در بر میکنیم. و این کار را دونادون می نامند.

در فرهنگ اسلامی البته تناسخ به اثبات فلسفی و کلامی باطل است. اما مسلمان ها هم به دو گروه تقسیم می شوند آنها که معتقدند خدا آن بالا جایی در آسمان ها در عرش خودش نشسته است و گروه دوم که معتقدند در عالم چیزی جز خدا وجود ندارد همه از اوست و همه اوست. گروه دوم را که تئوریسین آن را ابن عربی میشناسند وحدتیون می نامند که به وحدت وجود معتقدند.

من این مرد و این مردمان را می پسندم. آن ها معتقدند من تو هستم تو من هستی و هردو او هستیم. با این نگاه دیگر آشنا و غریبه نمی ماند.با این نگاه ترک و فارس و عرب و عجم نمی ماند. دو روز گذشته صبحانه و ناهار نخورد و تنها نیمه های شب غذای سبکی خوردم. با ماتریالیستی ترین نگاه ممکن هم نگاه کنی قانون تصادفی و شانس باعث میشد کمی آن طرف تر در آفریقا یا یمن به دنیا بیایی چه اتفاقی می افتاد. همین یک ماه گذشته در انتخابات مجلس به بچه می گفتم نماینده مجلستان غیر از آسفالت کردن در خانه تان به فکر مثلا سیستان و بلوچستان هم هست؟

اه چقدر آسمان و ریسمان به هم میبافم مخلص کلام من به دنیا آمده ام که دنیا را بهشت کنم. صدای دکتر خلج در ذهنم پلی می شود زززززززز

خب راست می گوید من کجا و بهشت کردن زمین کجا. اصلا در حد و اندازه این حرف ها نیستم که اگر بودم باز هم کار زیادی ازم بر نمی آمد از یک دست صدایی بر نمی آید.

پس دوتا ماموریت برای خودم در نظر گرفتم اولا اینکه خودم را بهشتی کنم تا بتوانم بهشت را بیاورم. و دوما اینکه دو سه نفر دیگر را هم با خودم همراه کنم "همسفر" کنم و بعد ده بیست نفر دیگر  و بعد هزار نفر و بعد میلیون ها نفر

خب اینجا ها خیلی بزرگ است سعید آیا اصلا ظرفیت این کار ها درون تو هست؟ پاسخ: قطعا خیر

من از پس خودم بر نمی آیم و خیلی زور بزنم لنگ لنگان همان خودم را با دو سه نفر همسفر به کشتی برسانم.

کشتی کدام کشتی؟ این کشتی متعلق به کیست که در این عرصه که تو نمیتوانم خودت و دوسه نفر را همراه کنی می آید و با کشتی همه را با خود همراه می کند.

آها رسیدیم به اصل مطلب زیادی مطلب را کش دادم اما خب جای قشنگی رسیدم به کشتی.

این کشتی صد ها برابر تایتانیک است و هیچ کوه یخی هم نمیتواند خشی بر روی آن بیاندازد. راستگو ترین انسان روی زمین وعده ی آمدن این کشتی را به ما داده پس هر چه اوضاع بد تر میشود امیدم بیشتر میشود. خس و خاشاک از جلو راه این کشتی تمیز میکنیم نه اینکه اینها مانع آمدن کشتی باشند نه این کار ها به نشانه ادب حضور این کشتی است. این کار ها چراغ امید است در دل های ما

مراقب باش چراغ امید در دلت خاموش نشود.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها